پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

من و دلبندم

تولد یک فرشته

عزیز دل مامان و بابا پرنیا خانم گله گلاب روز شنبه 90/8/28  ساعت 10:10 صبح یک روز ابری در بیمارستان کسری کرج توسط خانم دکتر جهانفر با وزن 2740 و قد 50 سانتی متر قدم به این دنیا گذاشت. تولدت مبارک عزیزمممممممممممم فعلا همینارو با سه تا عکس ازت میذارم خانمی تا بعدا که وقتم ازادتر شد بیام و از کارای قشنگت بنویسم.   روز اول تولد تو بیمارستان روز دوم تولد بغله دایی میلاد و در حال ابراز علاقه به شبکه pmc روز سوم تولد ...
30 آبان 1390

اخرین روز

سلام نور چشم مامان امروز اخرین روزیه که تو دلم هستی و فردا به امید خدا قراره بیای تو بغلم و منو از خوشحالی ببری به اسمونااااااااااا وای که چه روزی خواهد شد 9 ماه منتظر همچین لحظه ای بودم و چند ساعت دیگه بیشتر به اون لحظه نمونده و من بی طاقت تر از همیشه ام بذار از امروز برات تعریف کنم. بعد از ظهر جشن عقد مهری جون دعوت داشتیم و واسه همین من صبح زود بیدار شدم و به خودم رسیدم   و با بابایی رفتیم اتلیه چند تا عکس خوشمل از سه تاییمون انداختیم تو فکرم بود که زودتر اینکارو بکنیم ولی فرصتش پیش نیومده بود تااااااااا امروز از اونجا...
27 آبان 1390

اخرین ویزیت

سلام دختر گلم امروز اخرین ویزیتم بود مثل همیشه دکتر همه چی رو چک کرد و خداروشکر همه چی خوب بود. تاریخ زایمان رو از ٢٩ به ٢٨ تغییر دادیم و با این حساب ٦ روز دیگه بیشتر نمونده تا روی ماهت رو ببینیم. عزیزم فقط تو رو خدا عجله نکن و همون روز بیا باشه عسلم؟ یه دنیا عاشقتیمممممممممممممممم ...
22 آبان 1390

سیسمونی (2)

سلام گل قشنگم بهت قول داده بودم که بیام عکس لباساتم بذارم، اینم عکس چیزای باقیمونده                           چقدر تو رو تو اینا تصور کنم؟ پس کی میای مامانیییییییی ...
14 آبان 1390

سونوگرافی پنجم

امروز برای بار پنجم وقت سونوگرافی داشتم. بابا علی چون سر کار بود نتونست همرام بیاد واسه همین مامان سهیلا همرام اومد و بابا مرتضی زحمت بردن و اوردن مارو کشیدن. خانم دکتر با حوصله فراوون همه چی رو چک کرد و خداروشکر همه چی خوب بود عزیز دلم. من یه کم از بابت وزنت نگران بودم که اونم خداروشکر خوب بود. تو هفته 36، 2700 گرم بودی. اخ قربون اون قد و بالات بشم مننننننننن   بعدازظهرم که بابایی از سر کار برگشت رفتیم پیش دکترم تا جواب سونو رو نشونش بدیم و ویزیت هفتگی انجام بشه. اونجام دوباره صدای قلب نازت رو شنیدم و کلی کیف کردم. دکتر از همه چی راضی بود و واسه 10 روز دیگه بهم وقت داد که دوباره برم پیشش و وقت به دنیا اومدن شما رو هم 29 ابان ان...
10 آبان 1390

جشن سیسمونی

سلام عشقم مامانی باز با یه مطلب جدید اومد   بالاخره تونستیم جشن سیسمونیت رو دیروز 90/8/8 برگزار کنیم. من واسه شهریور ماه برنامه ریزی کرده بودم ولی خاله ی مامان سهیلا به رحمت خدا رفت و واسه همین جشن شما حدودا دو ماه به تعویق افتاد.   از روز قبلش مامان سهیلا اومد اونجا و زحمت بیشتر کارارو کشید. دستش درد نکنه البته منم بیکار نبودم سعی میکردم همه چی قشنگ و خوب باشه و هی از خودم ایده می دادم. اخر مطلب یه چند تا عکس واست میذارم بعدازظهر مهمونا یکی یکی از راه میرسیدن و از بارون سیل اسایی که چند روز در حال باریدن بود ابراز شگفتی میکردن خلاصه زدن و رقصیدن و ما هم ازشون پذیرایی کردیم. از اتاق شما هم دیدن کردن و گفتن همه چ...
9 آبان 1390
1